«لغت نامه دهخدا»
[گُ دَ] (مص مرکب) رها کردن. واگذاردن. بحال خود گذاشتن. و رجوع به بازگذاشتن شود : اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم... مرا بازگذارد بقدرت و قوهء خودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص319). بازگذاریم او را بدانچه اختیار کرد. نوله ما تولی. (ترجمان القرآن). || واگذاشتن. واگذار کردن :گفتم: این یکی بمن بازگذارد و خداوند گفت: گذاشتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص337). || بازگذاردن سخن؛ ترجمه. و رجوع به بازگذاشتن شود.