«لغت نامه دهخدا»
[نِ دَ] (مص مرکب) نشاندن. جلوس دادن. - باز جای نشاندن؛ بجای اول نشاندن. بحال اول باز گرداندن : و ملک الروم را بگرفت پس آزاد کرد و باز جای نشاند. (فارسنامه ابن البلخی ص94). || محبوس کردن. توقیف کردن : تا به هرات رسیدیم و برادر ما را جائی بازنشاندند و اولیاء و حشم و جملهء اعیان لشکر بخدمت درگاه پیوستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص324). || فرونشاندن و خاموش کردن فتنه یا حریق و به مجاز تسکین دادن درد : تا مردمان آب بر روی او زدند و بازنشاندند. (سندبادنامه ص268). مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم. سعدی.