«لغت نامه دهخدا»
(ضمیر مبهم) (باستار و بیستار) از الفاظ متتابعه است مانند فلان و بهمان. (انجمن آرای ناصری). چون لفظ فلان و بهمان است. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ اوبهی). و استعمالش در اوصاف [ اصناف؟ ]مجهوله شایع باشد، همچنانکه گاهی فلان و بهمان را جدا جدا استعمال میکنند، باستار و بیستار را نیز جدا جدا مذکور میسازند(1). (برهان قاطع). بمعنی فلان و بهمان و بیستار نیز مترادف آن است. (شرفنامهء منیری). استعمالش در اصناف مجهول شایع باشد. (هفت قلزم) (آنندراج). بواسطهء این لفظ شی ء و یا شخص غیر معلوم را بیان میکنند و بیشتر باستار و بیستار میگویند یعنی فلان و بهمان و گاهی باستار به تنهائی استعمال میشود مانند فلان. (ناظم الاطباء) : بادام تر و سیکی و بهمان و باستار ای خواجه کن همی(؟) بررهی شمار(2). رودکی (از اسدی و صحاح الفرس و جهانگیری). علی الجمله از قدرت راه بشرط و مشروط یکی است بی تفاوت و پس هر که پندارد که فلان حادثه را سبب وجود فلان چیزست و همان چیز را سبب وجود باستار چیزیست، باطلست و به عاقبت آخر این اسباب حق است. (از مکاتبات عین القضاه همدانی، بنقل شعوری و جهانگیری). با وجودت از شهان باستان چرخ نارد بر زبان جز باستار. شمس فخری (از شعوری و جهانگیری). (1) - در لهجهء عامیانه (قسمت دوم) «بیسار Bisar» است. (از حاشیهء برهان قاطع چ معین). (2) - ن ل: ای خواجه این همه که تو بر میدهی شمار، ای خواجه کن همین و همین برهی شمار. و شعوری بیت فوق را چنین ضبط کرده است: آن خواجه این همه که تو بر میدهی شمار بادام تر وسیکی و بهمان و باستار.