باشندگان

«لغت نامه دهخدا»

[شَ دَ / دِ] (نف) جمع باشنده (از مصدر بودن). || ساکنین (ناظم الاطباء). سکان [ سُ ک کا ] . اهل. : سکنهء آن و همهء باشندگان زمین را از آب بهره میباشد. (ذخیرهء خوارزمشاهی). و هوای او [ زمین ] درست تر و صافی تر و باشندگان او قوی و تندرست تر باشند. (ذخیرهء خوارزمشاهی). علم او [ ایزد تعالی ] از پیش رفته بود که باشندگان زمین را از آب چاره نباشد. (ذخیرهء خوارزمشاهی). آذوقهء هر روزه را معین نمود که بقدر ضرورت باشندگان آن سرزمین به مهمانان بدون تکلیف برسانند. (مجمل التواریخ گلستانه). و رجوع به باشنده شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر