بافر

«لغت نامه دهخدا»

[فَ] (ص مرکب) (با + فر) باطمطراق. باشوکت. دارندهء فر. باشکوه :
چو زین آگهی شد بفغفور چین
که بافر مردی از ایران زمین.فردوسی.
نه بافرش همی بینم نه با سنگ
ز فر و سنگ بگریزد بفرسنگ.نظامی.
بدو گفت کی شاه با فر و هوش
از ایدر سخنهای حاتم نیوش.
سعدی (بوستان).
و رجوع به فر شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر