«لغت نامه دهخدا»
[بَ] (ع مص)(1) کشتن خود را از خشم و اندوه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هلاک کردن بغم. هلاک کردن خود را. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). هلاک کردن. (تاج المصادر بیهقی): بخع نفسه بخعاً. (ناظم الاطباء). || کندن چاه را تا برآمدن آب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد): بخع الرکیه؛ کند چاه را تا آب برآمد. (ناظم الاطباء). || پند بی آمیغ دادن کسی را و مبالغه کردن در آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). صادقانه نصیحت کردن. (از ذیل اقرب الموارد): بخع له؛ نصحه. (ناظم الاطباء). || پیاپی کاشتن زمین را و سالی آن را بی کشت و زراعت نگذاشتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منه حدیث عایشه فی صفه عمر رضی الله عنهما: بخع الارض فقاءت اکلها؛ ای قهر اهلها و اذلهم و اخرج ما فیها من الکنوز و اموال الملوک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || تصدیق کردن خبر کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد): بخع فلاناً؛ خبره. (ناظم الاطباء). || مبالغه کردن در ذبح گوسفند بحدی که از حد ذبح درگذرد و به رگ بخاع رسد. این اصل معنی کلمه است، پس از آن در هر مبالغه بکار رفته است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). (1) - از باب فَتَحَ (ناظم الاطباء).