«لغت نامه دهخدا»
[بَ اَ] (حامص مرکب) عمل بداندیش. مقابل نیک اندیشی. (فرهنگ فارسی معین). بدخواهی. (ناظم الاطباء). سوءظن. (یادداشت مؤلف). بدگمانی. بدخیالی. بدسگالی : بکار آورد کژی و دشمنی بداندیشی و کیش آهرمنی.فردوسی. نداند جز از تنبل و جادویی فریب و بداندیشی و بدخویی.فردوسی. من ترا هرگز با شوی ندادستم وز بداندیشی پایت نگشادستم.منوچهری. بکوی شوخی و بی شرمی و بداندیشی اگر بدانی من نیک چستم و چالاک. سوزنی. - بداندیشی کردن؛ بدخواهی کردن. خیال و اندیشهء بد دربارهء کسی کردن. (ناظم الاطباء) : باتن مرد بد کند خویشی در حق دیگران بداندیشی.نظامی. بد میندیش گفتمت، پیشی عاقبت بد کند بداندیشی.نظامی.