«لغت نامه دهخدا»
[بَ] (حامص مرکب) عمل بدبین. ببدگمانی نگریستن در امری یا در همهء امور. - بدبینی کردن؛ به دیدهء سوءظن در امور نگریستن. عیب جویی کردن : مکن هیچ بدبینی از دیگران وگر نیک بینی تو خو کن برآن. (گرشاسب نامه). || در اصطلاح فلسفه، اعتقاد به اینکه جهان پر از بدبختی و یأس و حرمان است(1). مقابل خوش بینی. (فرهنگ فارسی معین). دهرنکوهی. . (فرانسوی) (1) - Pessimisme