«لغت نامه دهخدا»
[بَ] (ص) خوش و خرم و آراسته. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (هفت قلزم). خوش و خرم. (انجمن آرا) (آنندراج). خرم و آراسته و نیکو. (شرفنامهء منیری). آراسته. (فرهنگ سروری). پدرام : کافروخته روی بود و بدرام پاکیزه نهاد و نازک اندام.نظامی. بگریم بر آن تخت بدرام او زنم بوسه ای بر لب جام او.نظامی. || مجلس دلگشا و جای آسایش و آرام. (برهان قاطع) (هفت قلزم). مجلس دلگشا. (فرهنگ سروری). جای آرام چون باغ و خانه و مجلس. (شرفنامهء منیری) : چو آراست آن باغ بدرام را برافروخت روی دلارام را.نظامی. - بدرام کردن؛ آراسته و دلگشا کردن : بهرای گنجش چو بدرام کرد بپهلو زبانش هری نام کرد.نظامی. ارسطوش فرزند خود نام کرد بتعلیم او خانه بدرام کرد.نظامی. || خرام. (برهان) (هفت قلزم). || همیشه و مدام. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (هفت قلزم). همیشه و جاوید. (انجمن آرا) : ز روزگار وفادار دولتت بدرام. مختاری (از انجمن آرا). و رجوع به پدرام شود.