«لغت نامه دهخدا»
[بَ دَ / دِ] (ن مف مرکب)پیچیده: التفاف؛ پرپیچیده شدن. (ترجمان القرآن). || پژمرده و درهم شده. (شرفنامهء منیری). || تاب داده و درهم کشیدن. (آنندراج). مرغول. (یادداشت بخط مؤلف). درهم پیچیده و تافته و تاب خورده. (ناظم الاطباء). رجوع به پیچیده شود.