«لغت نامه دهخدا»
[بَ چِ دَ] (مص مرکب) برچیدن. در تمام معانی مخفف برچیدن. (برهان). || در نوردیدن : برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت. منوچهری. || فراهم آوردن. گرد کردن. (ناظم الاطباء). || التقاط. برگرفتن چنانکه مرغ دانه را از زمین : نداند زمن بر چدن دانه نیز که کورست و کور آید از خانه نیز.اسدی. دانه باشی مرغکانت برچنند غنچه باشی کودکانت برکنند.مولوی. || یکسو زدن. برگفتن : هوای قیرگون برچد نقاب قیرگون از رخ سپهر ساج گون بنهاده تاج عاجگون بر سر. عمعق بخاری. - برچدن گل؛ گل از شاخه باز کردن : گل برچنند روزبروز از درخت گل زین گلبنان هنوز مگر گل نچیده اند.سعدی. و رجوع به چدن و چیدن شود. - برچدن شکر از حدیث کسی؛ از سخنان شیرین او بهره مند شدن و لذت سمع یافتن : حدیثی بگو تا شکر برچنم بمن برگذر تا شوم عنبری.(از سندبادنامه). - برچدن مکافات؛ جزا و پاداش یافتن : تو دانی که مردم که نیکی کند کند تا مکافات آن برچند.ابوشکور.