برفرود

«لغت نامه دهخدا»

[بَ فُ] (ص مرکب، اِ مرکب) زیر و زبر. زیر و رو. بالا و زیر. زیر و بالا. (یادداشت مؤلف). همهء اطراف. بلندی و پستی. بالا و پائین و زیر و زبر. (ناظم الاطباء).
- برفرود سخن؛ فراز و نشیب آن. نیک و بد آن :
بکوشم باندازهء دستگاه
کنم برفرود سخن را نگاه.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- برفرود کاری؛ زیر و زبر آن. اختلاف و تمایز آن :
خدمت سلطان بجان از شهریاری خوشتر است
وین کسی داند که داند برفرود روزگار.
فرخی.
|| ممتاز. متمایز :
نبد کهتر از مهتران برفرود
بهم در نشستند چون تار و پود.فردوسی.
نباید که باشد کسی برفرود
توانگر بود تار و درویش پود.فردوسی.
|| اختلاف. تمایز :
بحکمت است و خرد برفرود مردان را
وگرنه ما همه از روی شخص همواریم.
ناصرخسرو.
جهان جای خلاف و برفرود است
جز این مر مردمان را نیست کاری.
ناصرخسرو.
و رجوع به فرود شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر