«لغت نامه دهخدا»
[بَ کُ] (حرف اضافه + اسم) به روی کرسی. (ناظم الاطباء). - بر کرسی نشاندن؛ کنایه از خوب و نیک سامان دادن و بفعل آوردن کاری باشد. (برهان) (انجمن آرا). کار را خوب نظام و سامان دادن. - || مقام و منزلت دادن : اول از بالای کرسی بر زمین آمد سخن پس سخن را باز بالا برد و بر کرسی نشاند. ؟ - بر کرسی نشاندن حرف؛ از عهدهء دعوی خود برآمدن و حرف خود را راست ساختن. (آنندراج). به کرسی نشاندن. - بر کرسی نشستن، بر کرسی نشاندن؛ از عهدهء دعوی برآمدن و حرف خود را راست ساختن و راست شدن. (آنندراج) : نظر بر پایهء عرش خموشی میتوان گفتن سخن هر جا که بر کرسی نشیند بر زمین افتد. اسد عریان (از آنندراج).