برون زدن

«لغت نامه دهخدا»

[بِ / بُ زَ دَ] (مص مرکب)بیرون زدن.
- خیمه به صحرا برون زدن؛ بدشت آمدن. بخارج آمدن. سراپرده در خارج شهر افراشتن :
خیل بهار و خیمه به صحرا برون زده ست
واجب بود که خیمه به صحرا برون زنی.
منوچهری.
- سر برون زدن؛ سر بیرون کردن :
چو از ماهی جدا کرد آفتابی
برون زد سر ز روزن چون عقابی.نظامی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر