برون شو

«لغت نامه دهخدا»

[بِ / بُ شَ / شُو] (اِ مرکب)مخرج :
باب ورا گرامی خوانی و ننگری
تا زین سخن که گفتی باشد برون شوی.
سوزنی.
کز فلک راه برونشو دیده بود
در نظر چون مردمان پیچیده بود.مولوی.
- برون شو کردن؛ مخلص یافتن :
او مجال راز دل گفتن ندید
زو برونشو کرد و در لاغش کشید.مولوی.
- || در پنهانی چیزی را تجسس کردن و غیبت کردن. (ناظم الاطباء).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر