بریشم زن

«لغت نامه دهخدا»

[بَ شَ زَ] (نف مرکب)بریشم زننده. ابریشم زن. سازنده. چنگ زن. نوازنده. مطرب. نوازندهء ذوات الاوتار :
شده از غیرتش بریشم تن
زَهرهء زُهرهء بریشم زن.سنائی.
عددْش گرچه شود زهرهء بریشم زن
چو کرم پیله هم اندر حصار خواهد بود.
مجیر بیلقانی.
حلقهء ابریشم اینک ماه نو
لحن آن ماه بریشم زن کجاست؟خاقانی.
گر حور بریشم زن خفته ست چو کرم قز
از بانگ قنینه ش کن بیدار بصبح اندر.
خاقانی.
بریشم زن نواها برکشیده
بریشم پوش پیراهن دریده.نظامی.
بریشم زن ره عشاق میزد
سرورش بر دل عشاق میزد.میرخسرو.
و رجوع به ابریشم زن شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر