پذیرفتاری

«لغت نامه دهخدا»

[پَ رُ] (حامص) پذرفتاری. ضمان. (دهار). ضمانت. ذمّه. کفالت. تعهّد. تقبّل. تکفّل. تکفیل. عهد. تعهد. کیانت. کیان. تکافل. پایندانی. (مجمل اللغه) : چون شب درآمد عثمان سوی علی آمد و گفت باید که این مردمان را بازگردانی علی گفت بر چه حجت بازگردانم عثمان گفت هر چه تو فرمائی آن کنم علی گفت رواست پس علی دیگر روز برفت و ایشان را پذیرفتاری کرد و بازگردانید. (تاریخ طبری ترجمهء بلعمی). مردمان بر ایشان گرد آمدند از هر سوی تا لشکری بزرگ شد و مسافربن کثیر ایشان را برداشت از بیلقان و به وزنان شد خبر به عاصم بن یزید شد از ارمینیه و آذربایجان منادی فرمود و لشکرگاه بیرون آمد پس مردی بیامد از بردع گفت خبرداری از عاصم گفت دارم فروآمده است بر در بردع به فلان جای گفت تو راه دانی بردن بر لشکر او اندر شب، گفت توانم. مسافر او را پذیرفتاری(1) کرد و لشکر برداشت و این مرد او را به لشکرگاه عاصم برد. (تاریخ طبری ترجمهء بلعمی). مردمان گفتند ما کس فرستیم تا مردمان شهر با سلاحها بیایند و ترا هیچکس خلاف نکنند... پیغمبر صلی الله علیه و سلم شاد شد و ایشان را دعا کرد و عباس را گفت ای عمّ امیدوارم که ایزد سبحانه و تعالی این کار تمام کند و دین من برین مردمان آشکارا کند که عدد این نقیبان و مهتران [ مدینه ] که پذیرفتاری کرده اند دوازده تن اند و حواریان عیسی دوازده تن بودند. (تاریخ طبری ترجمهء بلعمی).
- پذیرفتاری کردن؛ کفالت. ضمانت. ضمان. اکفال.
(1) - این مثال بدرستی حاکی از معانی فوق نیست و معنی دیگری دارد که بر ما روشن نشد.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر