«لغت نامه دهخدا»
[پَ رَ] (نف، ق) صفت فاعلی بیان حالت از پرستیدن. در حال پرستیدن. || (اِ) اُمت بود. (حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی) : شفیع باش شها مر مرا در این زلت چو مصطفی بر دادار مر پرستان را.دقیقی. و این مصحف ویرویشینکان است. رجوع به پرپروشان شود. پرست زدن. [پَ سَ زَ دَ] (مص مرکب)سیر دور کردن و رفتار نمودن. (از مصطلحات به نقل غیاث اللغه). یعنی بسیار رفتن و امروز پَرسَه زدن گویند.