پرک

«لغت نامه دهخدا»

[پِ] (اِ) بوی پیه گداخته. بوی پیه گنده. || بوی ظرف چرب پاک ناشسته و امثال آن. || پلکِ چشم. (رشیدی) (جهانگیری) :
نمانم که برهم زند پرک چشم
نگویم سخن پیش او جز بخشم.
فردوسی (از رشیدی) (از جهانگیری).
اما در فهرست ولف نیامده است.
پرک.
[پَ رَ] (اِخ) رودیست به ماوراءالنهر که شهرک یالاپان در یک فرسنگی آن است. (حدود العالم).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر