«لغت نامه دهخدا»
[پِ] (اِ) بوی پیه گداخته. بوی پیه گنده. || بوی ظرف چرب پاک ناشسته و امثال آن. || پلکِ چشم. (رشیدی) (جهانگیری) : نمانم که برهم زند پرک چشم نگویم سخن پیش او جز بخشم. فردوسی (از رشیدی) (از جهانگیری). اما در فهرست ولف نیامده است. پرک. [پَ رَ] (اِخ) رودیست به ماوراءالنهر که شهرک یالاپان در یک فرسنگی آن است. (حدود العالم).