پرکار

«لغت نامه دهخدا»

[پُ] (ص مرکب) (مردی...) شدیدالعمل. فعال. که بسیار کار کند. مقابل کم کار. || نقاشی و قلمزنی و قلابدوزی و گلدوزی و تذهیب و گچ بری... و امثال آن که در آن کار بسیار کرده اند. مقابل کم کار. || نقاش (؟). (رشیدی). || مشغول. پرمشغله؟ :
چنین گفت پرکار (؟) چرخ بلند
که آمد بدین پادشاهی گزند.فردوسی.
طبعم ز تو پرکار و دل از رنج تو پربار
رازم ز تو پیدا و تن از ضعف نه پیدا.
مسعودسعد.
پرکار.
[پَ] (اِ) پرگار. فرجار. رجوع به پرگار شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر