«لغت نامه دهخدا»
[پُ کَ دَ / دِ] (ن مف مرکب) مملو. انباشته. ممتلی : وزان پس بفرمود کان جام زرد بیارند پرکرده از آب سرد.فردوسی. ز دینار پرکرده ده چرم گاو سه ساله فرستاده بد باژ و ساو.فردوسی. گشاد آن در گنج پرکرده جم بداد او سپه را دو ساله درم.فردوسی. - کار پرکرده؛ کاری که مراراً کرده باشند : گفت پر کرد شهریار این کار کار پرکرده کی بود دشوار.نظامی. پرکرشمه. [پُ کِ رِ مَ / مِ] (ص مرکب)پرناز و غمزه. پر از ناز و غمزه : شهریست پرکرشمه و خوبان ز شش جهت چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم.حافظ. پرکروست. [پْرُ / پُ رُ کْرو] (فرانسوی، اِ)(1)نوعی از حشرات قاب بال(2) از خانوادهء کارابیده(3) که در اروپا و آسیای صغیر فراوان است. (1) - Procruste. . (فرانسوی) (2) - Caleopteres . (فرانسوی) (3) - Carabides