«لغت نامه دهخدا»
[پَ کَ دَ / دِ] (ص مرکب) کنایه از درمانده و عاجز شده باشد. (برهان). || پراکنده : از آن قصائد پرکنده دفتری کردم.ازرقی. کند باد پرکنده خاک مرا نبیند کسی جان پاک مرا.نظامی. پرکنه. [پَ کَ نَ] (اِخ) بخشی از بخشهای مملکت هند. و اصل آن با گاف فارسی است. رجوع به پرگنه شود.