«لغت نامه دهخدا»
[پَ کَ] (ص مرکب) ناچیزشده و از کار افتاده و بیکار گشته. (جهانگیری). بیکار و از کار افتاده. (رشیدی). ناچیزشده و از کار رفته و بیکار افتاده. (برهان) : مور که پر یافت نه پرکم بود پر زدنش ز آنسوی عالم بود.امیرخسرو. ای دانهء تو داده مرا هردم دم یک مرغ بدام تو چو من پرکم کم چون زلف تو خویش را ببندم کم کم در حلق دلم همی شود مدغم غم. ؟ (از جهانگیری). پرکنار. [پَ کِ] (اِخ) یکی از قراء هزارجریب. (از سفرنامهء رابینو ص122).