پریشیدن

«لغت نامه دهخدا»

[پَ دَ] (مص) پراشیدن. پریشان کردن. پراکنده ساختن. متفرق کردن. پخش کردن. پاشیدن. طحطحه. صعصعه. ثَرثَر. ثَرثَره :
ز چندین مال و چندین زر که برپاشی و بپریشی
عجب باشد که باشد در جهان تنگی و درویشی.
فرخی.
مرد بددل خیانت اندیشد
راز خود پیش خلق بپریشد.سنائی.
|| افشاندن. برباد دادن. پریشان کردن :
بر بنفشه بنشینیم و پریشیم خطت
تا به دو دست و دل و پای بنفشه سپریم.(1)
منوچهری.
پشولیدن. بشولیدن. ژولیدن. درهم کردن. آشفتن. آلفتن. || بدحال شدن و بدحال گردانیدن. بیخود گشتن.
(1) - ظ. این مصراع چنین باشد: تا به دو دست و به دو پای بنفشه سپریم.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر