«لغت نامه دهخدا»
[پَ] (ق مرکب) سپس : برو کرد جوشن همه چاک چاک پس آنگاه بر تارکش ریخت خاک. فردوسی. پس آنگاه بهرام و ایزد گشسب نشستند با جنگجویان بر اسب.فردوسی. پس آوردن. [پَ وَ دَ] (مص مرکب)مراجعت دادن چیزی. رد کردن چیزی خریده به مالک اوّلی آن.