پکند

«لغت نامه دهخدا»

[پَ / پِ کَ] (اِ)(1) بلغت ولایت خوارزم نان را گویند و بعربی خبز خوانند. (برهان قاطع). بزبان خوارزم نان چنانکه سوپ(2) آب و در نسخهء سروری به کسر پی گفته اند و آن اصح است. (فرهنگ رشیدی) :
محنت سوپ و پکند او که از بیخم بکند
طبع موزونم همی زاندیشه ناموزون کند.
انوری.
پکنه.
[پَ نَ / نِ] (ص) مردم فربه کوتاه بالا را گویند. (برهان قاطع). کوتاه قد و کلفت و سروته یکی. در تداول عوام تاپو. خپله :
آن دختر پکنه عصمت الدین
سرمایهء زهد و نیک نامی است.
انوری (از فرهنگ جهانگیری).
پکنی.
[پَ] (اِ) نوعی از شراب باشد که بعربی نبید گویند. باده ای که از برنج و ارزن و جو سازند. بمعنی شرابی است که از ارزن سازند زیرا که منسوب است به پکین و پکین و پکن بمعنی ارزن است. حکیم نزاری قهستانی گفته :
مست گشتم ز جرعهء پکنی
شد مزاجم ز بنگ مستغنی.
(از انجمن آرای ناصری).
|| پنگان و معرب آن فنجان. بمعنی هر کاسه و پیاله عموماً و طاس مس ته سوراخ که به روی آب گذارند برای تعیین ساعات. و نیز رجوع به بگنی شود.
(1) - پکند با Parisلاطینیه شبیه است.
(2) - این کلمه اصل «سوی» است (= سوف) بمعنی آب و شاید ریشهء سوپن Supen(آلمانی:Souper) همین کلمه است.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر