«لغت نامه دهخدا»
[پِ لَ / پِ لِ / پَ لَ] (ص) آلوده. ناپاک. پلید. (اوبهی). فرخج. فژه. (لغت نامهء اسدی نسخهء نخجوانی). فژاکن. فژاک. (لغت نامهء اسدی). شوخگن. چرک. چرکین. مردار و نکبتی را گویند. (برهان قاطع): زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردار نگر نگردی از گرد او که گرم آئی.(1)شهید. با دل پاک مرا جامهء ناپاک رواست بد مر آنرا که دل و جامه پلید است و پلشت. کسائی (از لغتنامهء اسدی). با دو کژدم نکرد زشتی هیچ با دل من چرا شد ایدون زشت زشت خوی پلید کرد مرا هر کرا خو پلید هست پلشت.کسائی. و آن نیز گربه ای است پلشت و پیاستو. فخری (از فرهنگ ضیاء). || این لفظ در فرهنگستان معادل عفونی(2)پذیرفته شده است و پلشت بر را بمعنی ضدعفونی(3) گرفته اند و پلشت بری را بمعنی ضدعفونی کردن. (واژه های فرهنگستان تا پایان سال1319 ه . ش.). و این وضع نمایندهء کمال بی اطلاعی از لغت و دوری تمام از ذوق ادبی و لغوی است. (1) - شاید بمعنی گرم اوفتی سعدی است، آنجا که گوید: چو زنبور خانه بیاشوفتی گریز از محلت که گرم اوفتی. . (فرانسوی) (2) - Septique . (فرانسوی) (3) - Antiseptique