«لغت نامه دهخدا»
[پَ دَ] (اِ مرکب) دریای فراخ. دریای دامن گشاده. بحر عریض: اگر چون دلت پهن دریاستی ز دریا گهر موج برخاستی.فردوسی. ط پهندز. [پَ دِ] (اِخ) تصحیف پهندر. رجوع به پهندر شود: فضلویه خروج کرد و او را بگرفت و بقلعهء پهندز محبوس کرد. (فارسنامهء ابن البلخی ص166). و ابوغانم پسر عمیدالدوله چون بر قلعهء پهندز بود خراب کرد. (فارسنامهء ابن البلخی ص133).