پیاده بودن

«لغت نامه دهخدا»

[دَ / دِ دَ] (مص مرکب)مقابل سواره بودن. راکب و فارس نبودن. بی مرکب بودن: سالی نزاع در میان پیادگان حاج افتاد و داعی نیز همراه و پیاده بود. (گلستان). ط ||پیاده بودن در کاری؛ ناآزموده بودن. بی بهره و بی اطلاع بودن. کم مایه بودن در آن. مایه و بهره ای از آن نداشتن:
پیاده نباشم ز اسباب دانش
گر اسباب دنیا فراهم ندارم.خاقانی.
وزیر ابوالعباس در عربیت پیاده بود امثله و مناشیر دیوانی و احکام سلطانی را فرمود که بپارسی نوشتند. (آثار الوزراء عقیلی).
ط - از چیزی پیاده بودن؛ در آن تسلط نداشتن:
بر هر چه در زمانه، سواری به نیکویی
جز بر وفا و مهر کزین دو پیاده ای.خاقانی.
ط پیاده دزد.
[دَ / دِ دُ] (اِ مرکب) دزد که مرکب و برنشست ندارد: و آن راه مخوف باشد از پیاده دزد و هوای آن سردسیر است و معتدل. (فارسنامهء ابن البلخی ص134).
ط پیاده دوانیدن.
[دَ / دِ دَ دَ] (مص مرکب) کس فرستادن. بشتاب روانه کردن: آن بود که پیاده بدرگاه گیتی پناه دوانید و عرضه داشتی بدین حضرت فرستاد. (نفثه المصدور، از سبک شناسی ج 3 ص 235).
ط پیاده رفتن.
[دَ / دِ رَ تَ] (مص مرکب)مقابل سواره رفتن. رفتن نه بر مرکب. ترجل. (دهار). پیاده شدن. طی طریق بی مرکب:
پیاده رفتن و ماندن به از سوار بر اسبی
که ناگهت بزمین بر زند چنانکه نمانی.
سعدی.
ط پیاده رو.
[دَ / دِ رَ / رُو] (اِ مرکب) قسمتی از دو طرف راه یا خیابان یا کوچه که گذرگاه پیادگان فقط می باشد. مقابل سواره رو، بمعنی قسمت میانی رهگذر یا خیابان. هریک از دو کناره یا بر خیابان برای رفتن پیادگان. پیاده گرد. ||(نف مرکب) آنکه غیر سواره رود. آنکه با پای خود بی مرکبی طی طریق کند. مجرد رو. (آنندراج): مردم پیاده رو را حال بتر از این بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص626). و مردم آن جمله ایراهستان سلاح ور باشند و پیاده رو و دزد و راه زن. (فارسنامهء ابن البلخی ص132). و مردم پیاده رو و سلاح ور و دزد و خونخواره باشند. (فارسنامهء ابن البلخی ص141).
در حضرتش از علو پایه
ارواح پیاده رو چو سایه.
میرزا فصیحی (از آنندراج).
ط پیاده روی.
[دَ / دِ رَ] (حامص مرکب)عمل پیاده رونده. رفتن غیر سواره. طی طریق با پای بی مرکب. راه پیمودن بی بر نشستی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر