پیچ و خم

«لغت نامه دهخدا»

[چُ خَ] (اِ مرکب، از اتباع) چین و شکن. گردش و تاب :
آب عزم است ولی خائن طبع
ساده رنگست ولی پیچ و خم است.خاقانی.
-جوانی و هزار پیچ و خم (هزار چم و خم)؛با اطوار گوناگون :
ای درّ آبدار جوانی ز پیچ و خم
در آب شد ز شرم تو صد راه زیر آب.
خاقانی.
- راههای پرپیچ و خم؛ بسیار بدین سوی و آن سوی گردنده. بس منحنی. ناراست.
- مسائل پرپیچ و خم؛ بس مشکل. بسیار غامض. سردرگم :
نگه کن که چون مذهب ناصبی
پر از باد و دودست و پر پیچ و خم.
ناصرخسرو.
- موی با پیچ و خم؛ جعد. مرغول. پرپیچ و خم. با شکن بسیار :
زان طرهء پرپیچ و خم سهلست اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند.
حافظ.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر