«لغت نامه دهخدا»
[دَ] (اِ) پیچیدج. پیچیدق. لوی. فیچیدق. و آن دردی است در شکم که عرب آنرا جساد گوید. (از تکمله العین از تاج العروس). و من گمان میکنم که پیچیدک التواء امعاء(1) است. (1) - Volvolus.