«لغت نامه دهخدا»
[تَ] (مص)(1) مقابل آراستن. پیرایستن. کم کردن از چیزی برای زینت و خوش آیند شدن و زیبا گشتن چون پیراستن موی سر و درخت و جز آن. پیرایش کردن. نازیبا دور کردن. (شرفنامه). تنقیح. تهذیب. زینت کردن با کاستن نه افزودن که آرایش باشد. کم کردن برای خوبی. آراستن با کم کردن فضول. خشودن. (آنندراج). اصلاح کردن : کی عیب سر زلف بت از کاستن است چه جای بغم نشستن و خاستن است وقت طرب و نشاط و می خواستن است کاراستن سرو ز پیراستن است.عنصری. چو نوشروان بعدل و داد گیتی را بیارائی بتیغ تیز باغ پادشاهی را بپیرائی.فرخی. روی گل سرخ بیاراستند زلفک شمشاد بپیراستند.منوچهری. تیر را تا نتراشی نشود راست همی سرو را تا که نپیرائی والا نشود.منوچهری. تیر عقل من بپند و برفق شاخ جهل ترا بپیراید.ناصرخسرو. بپیرای از طمع ناخن بخرسندی که از دستت چو این ناخن بپیرائی همه کارت بپیراید. ناصرخسرو. و موی و ناخن بپیرایند. (مجمل التواریخ والقصص). چو همکاسهء شاه خواهی شدن بپیرای ناخن فروشوی دست. (کذا شاید: فروشو بدن).نظامی. سرو پیراستی سمن کشتی مشک سودی و عنبر آغشتی.نظامی. سرو شادابی و گمان بردی که ترا هیچ غم نپیراید.خاقانی. دبول؛ پیراستن هر چیز. (منتهی الارب). || زیادتی بریدن. (شرفنامه). سرشاخه زدن(2). کم کردن شاخ و برگ زائد. پاک کردن درخت از شاخهای زائد. شاخ های زیادتی درخت را بریدن و زدن. باز کردن شاخ و برگ زائد و زرد شدهء آن. فرخو کردن: تبییت؛ پیراستن تاک رز. خشاره کردن.(3) (از منتهی الارب). تجرید؛ پیراستن درخت. (منتهی الارب). عفاز؛ پیراستن خرمابنان. تحصیل؛ پیراستن درخت. (منتهی الارب). عضد؛ پیراستن خار. (تاج المصادر). تعریب؛ پیراستن شاخ تا درخت آزاد شود. || ستردن موی با تیغ : بزی در ظل سرسبزی و ملک آرای چندانی که تیغ آفتاب از نور گیتی را بپیراید. سیدحسن غزنوی. احفا؛ پیراستن ریش و بروت بریدن. (از منتهی الارب). و نیز رجوع بشواهد شعری فوق شود. || مطلق زینت کردن. تحلی. زینت کردن بدو کاستن : یک آهو که از یک دروغ آیدا بصد راست گفتن نپیرایدا.ابوشکور. بفرمود تا تخت شاهنشهی... .................... بدیبای رومی بیاراستند کلاه کیانی بپیراستند.فردوسی. همی گفت و زودش بیاراستند سر مشک بر گل بپیراستند.فردوسی. بکام دل از جای برخاستند جهانی به آیین بپیراستند.فردوسی. یکی ژنده پیلی بیاراستند برو تخت زرین بپیراستند.فردوسی. همه پشت پیلان بیاراستند بدیبای رومی بپیراستند.فردوسی. بدیبای چینی بیاراستند طبقهای زرین بپیراستند.فردوسی. چپ و راست لشکر بیاراستند همی خویشتن را بپیراستند.فردوسی. یکی جای خرم بپیراستند پسندیده خوانی بیاراستند.فردوسی. هنرتان بدیباست پیراستن دگر نقش بام و درآرا��تن.اسدی. و همت بر کم آزاری و بپیراستن راه آخرت مقصور شود. (کلیله و دمنه). مبارک حضرتا ایام در ظل تو آساید مقدس خاطرا اسلام را رای تو پیراید. خاقانی. || دباغت دادن چرم. (شرفنامه). محس. (منتهی الارب). پاک کردن چرم از پشم و موی. دبغ. (منتهی الارب). دباغ. (منتهی الارب). دباغت. منأ. (منتهی الارب). دباغه دادن. آش نهادن پوست(4): سلم؛ پیراستن پوست بدرخت سلم. (منتهی الارب). قرظ؛ پیراستن ادیم ببرگ سلم، یعنی رنگ دادن چرم. دبغ جلد؛ پیراستن ادیم. دبغه؛ یکبار پوست پیراستن. (منتهی الارب). ظیان؛ گیاهی است که ببرگ آن پوست پیرایند. دبغ الاهاب؛ پیراستن پوست را. (منتهی الارب). عنث، علث؛ پیراستن مشک را به ارطی. تعلبک؛ نیک پیراستن مشک را. (منتهی الارب). || دباغت یافتن. (شرفنامه). || پیراستن دل از غم و آزرم و جز آن زدودن اندوه از آن پاک کردن : زبان را بخوبی بیاراستن دل تیره از غم بپیراستن. فردوسی. همه راستی باید آراستن ز کژی دل خویش پیراستن.فردوسی. نشستند بر خوان و می خواستند زمانی دل از غم بپیراستند.فردوسی. بتاراج و کشتن بیاراستند از آزرم دلها بپیراستند.فردوسی. || زدودن. روشن کردن. صیقلی کردن : همه شب همی لشکر آراستند همی جوشن و نیزه پیراستند.فردوسی. بفرمود تا لشکر آراستند سنان و سپرها بپیراستند.فردوسی. درم دادن و تیغ پیراستن ز هر پادشاهی سپه خواستن.فردوسی. || درپی کردن. وصله و رفو کردن. دوختن دریدگیها : کهن جامهء خویش پیراستن به از جامهء عاریت خواستن.سعدی. شرمم از خرقهء آلودهء خود می آید که برو وصله بصد شعبده پیراسته ام.حافظ. جامه بر هم پیراستن، رقعه رقعه دوختن چون جامهء درویشان : سلیمان... از کسب دست خود بدو نان جوین قناعت کردی و جامه بر هم پیراستی و سرافکنده رفتی بخضوع و خشوع. (ابوالفتوح رازی). || تنبیه کردن. سیاست کردن : بفرمودش که خواهر را بفرهنج بشفشاهنگ فرهنگش درآهنج همیدون دایه را لختی بپیرای به بادافراه بر حالش مبخشای که گر فرهنگشان من کرد بایم گزند افزون ز اندیشه نمایم. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). . (فرانسوی) (1) - Tanner. Decorer . (فرانسوی) (2) - emonder . (فرانسوی) (3) - Tailler l'arbre (4) - Tanner. Megir. Megisser (فرانسوی).