«لغت نامه دهخدا»
[زُ] (ص نسبی) منسوب به پیزر. || پیزرفروش. (فرهنگ نظام). || شیشهء به پیزرگرفته. شیشه های بزرگ از قبیل قرابه و برنی و غیره که آنرا بپوشش از حصیر پیزر پوشیده اند تا از شکستن مصون ماند. غلاف که شیشه را کنند از گیاه پیزر. || (اِ) سبد بافته از جگن. سبد مدور دیواره داری چون تغار، بافته از گیاه بردی و پیزر و آن حمل نان لواش را بکارست. || رستنی بسیار باریک که از آن بادزن سازند. پیزر. (آنندراج) : آنقدر باد بروتی که بسر داشت رقیب بادزن وار همه پیزری آمد بیرون.(؟). || هیچکاره. سست. زبون. ضعیف. سخت. ناتوان و ازکارافتاده. سخت پفیوز. مردی سخت سست و ابله و بیکاره و ناتوان در کارها. مردی ناچیز و بی ارز. سخت ناچیز.