پیش باز رفتن

«لغت نامه دهخدا»

[رَ تَ] (مص مرکب) به استقبال شدن. استقبال کردن. استقبال کردن مسافری که درآید: تلقی؛ اقبال. (از منتهی الارب) : پیشباز حادثهء این سال باید رفت که جفت واری زمین بخرند و پس از آن به دویست درم بفروشند. (تاریخ بیهقی ص622 چ ادیب). نصر پیشباز رفت و راهها نگه داشت تا بر حیله و حال او کس را وقوف نیفتد. (ترجمهء تاریخ یمینی). بعزمی ثابت و یقینی صادق پیش باز رفت. (ترجمهء تاریخ یمینی). حبیب خجل زده و غمگین روی به خانه نهاد چون به در خانه رسید بوی نان و دیگ می آمد، زن حبیب پیش باز رفت و رویش پاک کرد و لطف کرد. (تذکره الاولیاء).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر