تار شدن

«لغت نامه دهخدا»

[شُ دَ] (مص مرکب) تار گشتن. تار گردیدن. تیره شدن. تاریک شدن :
چنین گفت کاکنون سر بخت اوی
شود تار و ویران شود تخت اوی.فردوسی.
شمع خرد گیر چو دیدی که شد
خانهء این جادوی محتال تار.ناصرخسرو.
-تار شدن چشم؛ کم بینا شدن چشم.
- تار شدن هوا؛ تاریک شدن هوا.
||تار شدن مرغ؛ در تداول عامه، وحشی شدن مرغ. رجوع به تار شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر