«لغت نامه دهخدا»
"(حامص)(1) (از: تاریک + «ی»، پسوند مصدری) پهلوی تاریکیه،(2) گیلکی تاریکی،(3) فریزندی و نطنزی تاریکی،(4) یرنی تاریکی،(5) گورانی تاریکی.(6) ظلمت. تیرگی. سیاهی. (حاشیهء برهان قاطع چ معین). و بدین معنی در آنندراج نیز آمده است(7) ضد روشنی. تیرگی و سیاهی در شب و غیره. (فرهنگ نظام). کدورت. تیرگی. مقابل صفا و روشنی. دجیه. دجمه. دجنه. دجن. دخی. دیسم. دیجور. دعلج. دعلجه. دغش. دلس. طرقه. طرفسان. طرفساء. طرمساء. طخاطخ. طسم. طلمساء. طنس. طخیه. طفل. ظلامٌ طاخ. عظلمه. عجاساء. عشو. عشواء. غیهم. غدراء. غبش. غبسه. غبس. غسف. غیهب. غیهبان. غیطول. (منتهی الارب) : بدان مهربان رخش بیدار گفت که تاریکی شب نخواهی نهفت. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج2 ص340). بتاریکی اندر یکی کوه دید سراسر شده غار ازو ناپدید. فردوسی (شاهنامه ایضاً ج2 ص353). بیابان و تاریکی و پیل و شیر چه جادو چه نر اژدهای دلیر. فردوسی (شاهنامه ج4 ص910). ز تاریکی گرد و اسب و سپاه کسی روز روشن ندید و نه ماه. فردوسی (شاهنامه ج6 ص1514). به روم و بهندوستان بر بگشت ز دریا و تاریکی اندرگذشت. فردوسی (شاهنامه ج6 ص1532). چو دارا سر و افسر او ندید بتاریکی اندر بشد ناپدید. فردوسی (شاهنامه ج6 ص1790). دگر مهره باشد مرا شمع راه بتاریکی اندر شوم با سپاه. فردوسی (شاهنامه ج7 ص1888). سدیگر بتاریکی اندر دو راه پدید آمد و گم شد از خضر شاه. فردوسی (شاهنامه ج7 ص1879). چو آمد بتاریکی اندر سپاه خروشی برآمد ز کوه سیاه. فردوسی (شاهنامه ج7 ص1891). چو از آب حیوان بهامون شدند ز تاریکی راه بیرون شدند. فردوسی (شاهنامه ج7 ص1891). که او در سخن موی کافد همی بتاریکی اندر ببافد همی. فردوسی (شاهنامه ج7 ص2074). همه پاک از این شهر بیرون شوید بتاریکی اندر بهامون شوید. فردوسی (شاهنامه ج8 ص2346). بتاریکی اندر دهاده بخاست ز دست چپ لشکر و سمت راست. فردوسی (شاهنامه ج8 ص2626). دگرباره چون شد بخواب اندرون ز تاریکی آن اژدها شد برون. فردوسی (شاهنامه ج2 ص340). رفته ام با او بتاریکی بسی تا تو گفتستی دگر اسکندرم.ناصرخسرو. ... و همچون کسانی نباشد که مشت در تاریکی زنند. (کلیله و دمنه). زبر آن گرمی و گرانی شکم مادر، و زیر او انواع تاریکی و تنگی. (کلیله و دمنه). بر سر گنج آن شود کو پی بتاریکی برد مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن. خاقانی. چو آمد زلف شب در عطرسایی بتاریکی فروشد روشنایی.نظامی. همچنان کز حجاب تاریکی کس نبیند دراز و باریکی.نظامی. آری چشمهء حیوان درون تاریکی بود. (کتاب المعارف). چونکه کلی میل آن نان خوردنیست رو بتاریکی کند که روز نیست.مولوی. بتاریکی از وی فرازآمدش ز راه دگر پیش باز آمدش. (بوستان چ بروخیم ص144). ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار که آب چشمه حیوان درون تاریکی است. (گلستان). ||مجازاً بمعنی گرفتگی، در هم فرورفتن خطوط چهره بر اثر خشم و غم، خشمگین شدن : امیر [محمد] گفت خبر امیر برادرم چیست و لشکر کی خواهد رفت نزدیک وی، گفتند خبر خداوند سلطان همه خیر است و در این دو سه روز همهء لشکر بروند و حاجب بزرگ بر اثر ایشان و بندگان بدین آمده اند و نامه به امیر دادند و برخواند و لختی تاریکی در وی پیدا آمد و نبیه گفت زندگانی امیر دراز باد، سلطان که برادر است امیر را حق نگاه دارد و مهربانی نماید دل بد نباید کرد... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص10). ||مجازاً بمعنی جهل و نادانی و بی خبری آمده است. در قاموس کتاب مقدس ذیل کلمهء تاریکی آمده: ذکر ظلمت و تاریکی دلالت بر جهل و نادانی نیز مینماید. (یوحنا 1: 5 و رسالهء رومیان 13: 12 و اسسیان 5: 11) (قاموس کتاب مقدس ص 241). من از تاریکی کفر به روشنایی آمدم، بتاریکی بازنروم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص340). ||و اشاره به بدبختی. (اشعیا 50:3 و 59:9 و 10) (قاموس کتاب مقدس ص 241). ||و بر عقوبت بازپسین. (متا 8:12) (قاموس کتاب مقدس ص241). - تاریکی آخر شب؛ غلس. (منتهی الارب) (دهار). قطع. (منتهی الارب). - تاریکی اول شب؛ غسک. غسق. کافر. طسم. (منتهی الارب). - تاریکی شب؛ غسم. خیط. خدر. علجوم. رعون. عتمه. طلهیس. (منتهی الارب). - امثال: تاریکی جهل خودستائیست لااعلم عین روشنائیست. (تحفه العراقین از امثال و حکم دهخدا ج1 ص 535). تاریکی شب سرمهء چشم کورموش است. (از مجموعهء مختصر امثال چ هند از امثال و حکم دهخدا ج1 ص535). تاریکی نشسته روشنائی را می پاید؛ در گوشهء عزلت خود مواظب دقت در اعمال مردمان باشد. (امثال و حکم دهخدا ج1 ص535). تیر یا تیری بتاریکی انداختن؛ بگمان و حدس نتیجه و سودی، کاری کردن. (امثال و حکم دهخدا). . (فرانسوی) (1) - Obscurite (2) - tarikih. (3) - tariki. (4) - tariki. (5) - tariki (Contributions a la dialectologie iranienne. vol. I, Kobenhavn, 1930). (6) - tariki. (7) - مؤلف آنندراج در معنی کلمهء «تاریکی» آرد: معروف، شب بروز آوردن، محاورهء مقرریست، و حضرت شیخ در شعر خود تاریکی بروز آوردن نیز استعمال فرموده و این طرفه افاده ایست: ظلمتکدهء عاشق از چهره منور کن تا چند بروز آرم تاریکی شبها را؟"