«لغت نامه دهخدا»
[کَ دَ] (مص مرکب) تاختن. حمله کردن. تعرض کردن : اگر من بر تو لختی ناز کردم و یا بر تو زمانی تاز کردم.(ویس و رامین). بر او دست خود را سبک تاز کرد(1) وز انگشتش انگشتری باز کرد.نظامی. (1) - ظ. در اینجا «تاز کرد» محرف «یاز کرد» است (از دست یازیدن).