تاز کردن

«لغت نامه دهخدا»

[کَ دَ] (مص مرکب) تاختن. حمله کردن. تعرض کردن :
اگر من بر تو لختی ناز کردم
و یا بر تو زمانی تاز کردم.(ویس و رامین).
بر او دست خود را سبک تاز کرد(1)
وز انگشتش انگشتری باز کرد.نظامی.
(1) - ظ. در اینجا «تاز کرد» محرف «یاز کرد» است (از دست یازیدن).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر