«لغت نامه دهخدا»
[سِ] (اِخ)(1) والی مصر، معاصر اسکندر: چون اسکندر هم از او (از «اکزات رس(2)» برادر داریوش) کم نمی آمد در اطراف گردونه کشته روی کشته میافتاد. هرکس میخواست ضربتی بشاه وارد آرد و کسی از جان خود نمیترسید. عده ای از سرداران ایران در این جنگ بخاک افتادند. از جمله... تازیاسس والی مصر. (از تاریخ ایران باستان ج2 ص1310). (1) - Tasiaces. آرّیان نام این شخص را ساباسس Sabacesنوشته است. (2) - Oxathres.