«لغت نامه دهخدا»
[تَ] (ع مص) تتمه. تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). تمام کردن چیزی را و استمرار نمودن بر وی. تمّهُ و علیه تتمیاً و تتمّه. || دادن قوم را حصهء تیر قمار خود. || هلاک کردن چیزی را. || تمیمه (تعویذ) کردن در گلوی کودک. || خسته را کشتن. یقال: تمم علی الجریح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || شکافته شدن بی آنکه جدا گردد. یا شکافته از هم جدا گردیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || گردیدن کسی تمیمی الهواء او لرأی او لمحله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (اصطلاح علم بدیع) نوعی از اطناب است و آن آوردن زیادتی است در کلام بخاطر نکته ای چنانکه موهم خلاف مقصود نباشد مانند: و یطعمون الطعام علی حبه؛ ای یطمعونه مع حبه و الاحتیاج الیه. (از تعریفات جرجانی).