تثور

«لغت نامه دهخدا»

[تَ ثَوْ وُ] (ع مص) برانگیخته شدن. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء): ثارت بینهم الفتنه. (اقرب الموارد). || برخاستن و برآمدن گرد و دود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || برجستن سنگخوار و ملخ(1). (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). || بهم برآمدن نفس از ترس یا اندوه. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). بهیجان آمدن دل. || برآمدن آب و روان گردیدن آن. (منتهی الارب). || جهیدن بر کسی. جهیدن بر کسی و حمله آوردن بر او. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || ظاهر شدن خون. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || برآمدن حصبه بر اندام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). برآمدن تبخاله از دهن تب دار. (از اقرب الموارد). بهمهء معانی رجوع به ثوران و ثور شود.
(1) - در اقرب الموارد: برجستن سنگخوار از نشستنگاه خود، و آشکار شدن ملخ.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر