«لغت نامه دهخدا»
[تَ حَجْ جی] (ع مص) زمزمه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). || مقیم شدن در مکانی. یقال: تحجیت بهذا المکان؛ ای سبقتکم الیه و لزمته قبلکم. || قصد کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || تحجی به چیزی؛ حریص شدن بدان و لازم گرفتن آنرا. (اقرب الموارد).