«لغت نامه دهخدا»
[خوا / خا رَ / رِ] (اِ مرکب)ظروف سفالینه که در آن آب یا شراب آشامند. آنچه که در آن آب توان خورد از سبو و جز آن : همه آبخواره بینی که ز ما کنند مستی اگر آبخواره سازند ز خاک ما سبویی. قاسم انوار. || (نف مرکب) آبخوار.