«لغت نامه دهخدا»
[فَ] (نف مرخم) مخفف آفریننده در کلمات مرکبه، چون آفرین آفرین، بکرآفرین، جان آفرین، جهان آفرین، دادآفرین، زبان آفرین، سحرآفرین، سحرحلال آفرین، سخن آفرین، صورت آفرین، گیتی آفرین : جهان شد ز دادش پر از آفرین بفرمان دادار دادآفرین.فردوسی. بشد زود اسحاق و کرد آفرین چنان خواستش زآفرین آفرین. شمسی (یوسف و زلیخا). همی ریخت از دیدگان آب زرد همی از جهان آفرین یاد کرد.فردوسی. که پیش تو آمد بدین هفت خوان بر این بر، جهان آفرین را بخوان.فردوسی. جهان آفرین تا جهان آفرید چو رستم سرافراز نامد پدید.فردوسی. از سین سحر نکتهء بکرآفرین منم چون حق تعالی از ری بِر رحمت آفرین. خاقانی. از تبش عشق تو در روش مدح شاه خاطر خاقانی است سحرحلال آفرین. خاقانی. من چه گویم حسب حال خود که هست عالم الاسرار گیتی آفرین.خاقانی. آفرین جان آفرین پاک را آنکه جان بخشید مشتی خاک را. عطار (منطق الطیر). از کف پاکباز تو بال و پری جدا کند روح مجسم ار کشد خامهء صورت آفرین. سیف اسفرنگ.