احتناک

«لغت نامه دهخدا»

[اِ تِ] (ع مص) احتناک فرَس؛ لبیشه کردن اسب. (منتهی الارب). لگام کردن. || احتناکِ سنّ کسی را؛ او را استوارخرد کردن تجربه ها و آزمایش ها. (منتهی الارب). || استوار شدن بخرد و آزموده شدن. || آزمودن. || احتناک بر؛ مستولی شدن به. غالب شدن بر. || احتناک جراد زمین را؛ خوردن ملخ گیاه آنرا. || احتناک کسی؛ گرفتن مال او را. || از بن برکندن. (تاج المصادر). استیصال : جان ایشان از چنگال هلاک و مخلب احتناک بستدند. (ترجمهء تاریخ یمینی).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر