«لغت نامه دهخدا»
[اَ رِ قَ] (اِخ) جِ ازرقی. منسوب بازرق. و ایشان قومی از خوارج حروری از اصحاب ابی راشد نافع بن ازرق بودند. (مفاتیح العلوم). گروهی از خوارج و از یاران نافع بن الازرق میباشند امیر مؤمنان را در مسئلهء تحکیم کافر شناخته اند. لعنه الله علیهم اجمعین و ابن ملجم را در کشتن امام ذیحق دانسته اند و صحابه را تکفیر کرده اند. عثمان، طلحه، زبیر و عایشه و ابن عباس و سایر مؤمنان را با ایشان مخلد در آتش میدانند. و کسانی را که در خانهء خود نشسته و رو به جهاد ننهادند در ردیف کفار قرار می دهند. هر چند هم که در دین با آنها موافق باشند. تقیه را در قول و عمل حرام می شمارند. کشتن فرزندان و زنان مخالفان خود را جایز می شمارند. زانی محصن را از رجم معاف کرده اند. برای قذف نساء حد را قائل نیستند. و اطفال مشرکان را با پدرانشان مستحق آتش می شناسند و پیروی پیمبر را ولو کافر باشد جایز دانسته اند و یا بعد از اظهار پیمبری آگاه شوند که او کافر بوده. و مرتکب گناه کبیره را نیز کافر شناسند. کذا فی شرح المواقف. (کشاف اصطلاحات الفنون). پس از این وقعتها و کارزارها [ رفت ]مهلب بن ابی صفره را با خوارج و ازارقه و ایشان را بنافع الازرق باز خوانند. (مجمل التواریخ و القصص). و رجوع به تعریفات جرجانی و فهرست های البیان و التبیین و عقد الفرید و عیون الاخبار و بیان الادیان و ضحی الاسلام (ج 3) ص 331 شود. خوندمیر در حبیب السیر آرد: ذکر خروج طایفه ای از خوارج. در روضه الصفا مذکور است که در زمان تسلط یزید جمعی کثیر از مردهء بصره که از غایت شقاوت محبت شاه ولایت نداشتند و نسبت به بنی امیه نیز رایت عداوت برمی افراشتند خروج کرده بطرف اهواز رفتند و چون این طایفه نافع بن الازرق را بر خود امیرساخته بودند بازارقه موسوم شدند و عبدالله بن زیاد و عبیداللهبن مسلم را از عقب ازارقه فرستاد منهزم بازآمدند و بعد از فوت یزید علم دولت نافع مرتفع گشته دو نوبت بر لشکری که از بصره بجنگ او مبادرت نمودند غالب شد آنگاه بصریان از عبدالله زبیر امیری طلبیدند تا بمعاونت وی شر خوارج را مندفع گردانند و عبدالله ملتمس ایشان را اجابت کرده حارث بن عبدالله بن ابی ربیعهء مخزومی را بامارت آن ولایت فرستاد و چون حارث ببصره رسید بعد از تقدیم مشورت مهلب بن ابی صفرهء ازدی را بحرب ازارقه نامزد فرمود و مهلب مکرر با آن طایفه مقاتله کرده نافع بن الازرق را با اکثر کلانتران ایشان بقتل آورد و زمان حکومت عبدالملک بن مروان اکثر اوقات سر در پی آن طبقه داشتند. (حبیب السیر جزو 2 از ج 2 ص 50).