باززدن

«لغت نامه دهخدا»

[زَ دَ] (مص مرکب) راندن. دور کردن : روا نداریم که مهتری [ منوچهربن قابوس ] درخواهد که با ما [ مسعود ] دوستی پیوندد و ما او را باززنیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص132). || منع کردن. متوقف ساختن :ببغداد اندر شد [ ابومسلم خراسانی ] چون بمیدان برسید سپاه او را بمیدان بداشتند چون بحجاب برسید خواص او را باززدند و گفتند بنشینید و بومسلم را تنها جداگانه بارداد. (تاریخ سیستان). || رد کردن. نپذیرفتن : چشم وی بر خطی افتاد که نوشته بود که خدا را بنده ای است که سیصد هزار سال خدا را عبادت کند و عاقبت او را باززنند بر وی و او را ابلیس نام کنند. (قصص الانبیاء ص 8). شفیع من بتو بزرگتر از آن است که باز توان زد. (نوروزنامه). گفت و ما شفیعک الذی لایُرَد، گفت: کدام است این شفیع تو که باز نتوان زد. (نوروزنامه). || مضایقه کردن. دریغ داشتن: امیر [ مسعود ] گفت: ما سوگندان ترا [ خواجه احمد حسن ] کفاره فرمائیم ما را ازین باز نباید زد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص146). || فرار کردن. گریختن. || برگشتن. عاصی شدن. طغیان کردن. (ناظم الاطباء).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر