«لغت نامه دهخدا»
[یَ / یِ] (اِ) بادیه. کاسهء بزرگ. (آنندراج) (منتهی الارب). و آن ظرفی باشد مقعر و عرب آن را ناجود گوید. معرب پاتیله. (بحر الجواهر). اعجمی، مشهور است و در عربی ناجود و راووق گویند. (نشوءاللغه ص94). حربی گوید: باطیه کلمه ای فارسی است و آن ظرفی است که قسمت بالای آن گشاده و بزرگ و قسمت پایین آن تنگ و کوچک است. (المعرب جوالیقی ص83). ناجود. ابی عمر گوید: و آن ظرفی باشد بلورین که از شراب پر کنند و در جمع شرابخوران نهاده شود و از آن شراب برگیرند. ج، بَواط. (از اقرب الموارد). ظرفی که در او شراب کنند. خنور شراب. (منتهی الارب) (آنندراج). پیالهء بزرگ. جام شراب. ساتگینی. (زمخشری). ازهری گوید ظرفی است از آبگینهء بزرگ که بشراب پر کنند و از آن برگیرند آشامیدن را. آوند شراب. ظرفهای سفالین شراب. (ناظم الاطباء) : ساقیان تو فکنده باده اندر باطیه خادمان تو فکنده عنبر اندر مدخنه. منوچهری. برخیز هان ای جاریه می درفکن در باطیه و آراسته کن مجلسی از بلخ تا ارمینیه. منوچهری. محکم کند سرهای خم تا ماه پنجم یا ششم وانگه بیاید با فدم(1)، آنگه بیارد باطیه. منوچهری. قدح بکار نیاید برطل و باطیه(2) خور چنانکه گر بخرامی، نمی نوی بخزی. منوچهری. هر جان که ز خم ستد قنینه در باطیه جان کنان فروریخت.خاقانی. و رجوع به غرائب اللغه العربیه ص218 شود. || (اِخ) صورتی از صور فلکیه از ناحیهء جنوبی و آن را بر مثال سری یا باطیه ای توهم کرده اند و کواکب آن هفت و نام دیگرش رأس است. (یادداشت مؤلف). یکی از صور جنوبی فلک که بصورت قدحی با کعب تخیل شده و مرکب از سی و یک کوکب است. شش از قدر چهارم و آنرا معلف نیز خوانند. (یادداشت مؤلف). (1) - یعنی پایان و انجام کار. (2) - ن ل: باطله (و در این صورت شاهد لغت باطیه نخواهد بود).