بدروزگار

«لغت نامه دهخدا»

[بَ] (ص مرکب) بدبخت. (ناظم الاطباء) (از ولف). بدطالع. (آنندراج). تیره روز. سیه روز. بدروز. مقابل به روزگار :
چو خشنود گردد ز ما شهریار
نباشیم ناکام و بدروزگار.فردوسی.
ز گرگین سخن رفت با شهریار
از آن گمشده بخت و بدروزگار.فردوسی.
چنین گفت با کشته اسفندیار
که ای مرد نادان بدروزگار.فردوسی.
نه تنها منت گفتم ای شهریار
که برگشته بختی و بدروزگار(1).
سعدی (بوستان).
|| ظالم و جفاکار. (آنندراج). شریر. (ناظم الاطباء). پادشاه یا فرمانروایی که با ستمکاری روزگار را به بدی دارد :
خبر شد به ضحاک بدروزگار
از آن بیشه و گاو و آن مرغزار.فردوسی.
نماند ستمکار بدروزگار
بماند بر او لعنت پایدار.سعدی (بوستان).
(1) - به معنی دوم نیز ایهام دارد.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر