«لغت نامه دهخدا»
[بِ اُ دَ] (مص مرکب) (از: ب + راه + افتادن) قریب به انجام رسیدن و روبرو آمدن و روبراه آمدن کار. (آنندراج). راه افتادن : کی سرانجامی من خوب براه افتاده ست همچو زین خانه ما را در و دیواری نیست. تأثیر (آنندراج). - براه افتادن اختلاط؛ درگیر و مناسب افتادن اختلاط. (آنندراج). - براه افتادن چشم؛ انتظار کشیدن. (آنندراج). دیده در راه ماندن : تا بفکر جلوه آن آهو نگاه افتاده است چشم نرگس را که می بینم براه افتاده است. تنها (آنندراج).