برخاسته

«لغت نامه دهخدا»

[بَ تَ / تِ] (ن مف مرکب)ایستاده و برپا. (فرهنگ فارسی معین). بلند شده. (ناظم الاطباء).
- برخاسته خاطری؛ آزرده دلی و رنجش خاطر. (آنندراج).
- برخاسته شدن؛ بلند گردیده شدن و بلند شدن مانند غوغای جمعیت. (ناظم الاطباء). || متورم. دمیده : و گوشت روی و رگهای گردن دمیده و برخاسته شود. (ذخیرهء خوارزمشاهی). || مهیّا و آماده :
خود تو آماده بدی برخاسته
جنگ او را خویشتن آراسته.
رودکی (حاشیهء فرهنگ اسدی).
و رجوع به برخاستن شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر